زنیت | |||
خوابم می یومد..سرمو گذاشتم رو شونه پویا ...یه هو تگونم داد وسرمو گذاشت روی پاشو و شروع کرد به ناز کردن موهام.واااااااااااااای قبلا که بابام اینجوریم می کرد...از وقتی از ایران اومده بودم هم هیچ کس نازم نکرده بود...آخخخخخخخخخخخخ
و من بی حرکت بودم..هم ناراحت از حرفی که پویا زده بود و هم خواب آلود و هم اینکه دوست داشتم نوازش کردنای پویا رو...گردنمو ناز می کرد....و احساس می کردم چرا داره تند این کارو انجام می ده ..چون اونقدر تند بود که تحریکم نمی کرد...و یه لحظه هم احساس کردم داره منو آماده می کنه که....و خب من نمی خواستم...دستشو تا دور لبام می آورد..می گفت مجازه..من : نه...
خوابی....من اولش جواب ندادم...هم نیمه خواب بودم هم اینکه گفتم بذار..اون که خب بوسم نمی کنه بهمش مطمئتنم..شاید اینجوری دستش درد گرفته منو ناز کرده می خواد بدونه هی بازم باید نازم کنه یا نه..و بعدش آخرش دیگه دیدم هی می پرسه گفتم بیدارم...
یه بار که دستش روی لبم بود اسنگشتسو بوس کردم فهمید..چشمام بسته بود اما فکر کنم اون لحظه نگام کرد...
چشممو بوس کرد بعدم یه گاز و یه بوس از دماغم...
واسه لب دادن ..لباشو آورده بود نزدیک و می کفت حالا بدون اجازه بوس کنم چی میشه...؟ و من گفتم نه ناراحت می شم بعدا....می خندید..می گفت بابا آخه تو هم دلت می خوادا..من نمی فهمم چرا....و بعد می گفت خدا..آخه آکبنده...
بعدا پویا خواست بخوابه..خواستم منم سرشو بغل کنم ولی یه جورای حس کردم ناراحته یا اینجوری دوست داره وگرنه که سرشو می ذاشت تو بغلم یا رو پام دیگه...کمی نازش کردم ولی یادم اومده که بهم گفت اینقدر دوستم نداره که....ناراحت شدم و خودممو ازش دور احساس گردم...واس همینم نتونستم بهش بگم سرشو بذازه رو پام..
خلاصه که صبح شد پویا بلیط برگشتو واسم خرید ..فکر کنم اونم به این نتیجه رسید که واییییییی چه گرونه....و من اومدم آلمان...براش موقع خداحافظی بوس فرستادم و جوری که اون برام بوس فرستاد احساس کردم صرفا نمایشی بود....
من می خندیدم..کنترل چی قطار هم از ما دو تا خندیش گرفته بود این قضیه برای پویا جالب بود...
فرداش زنگ زد و....و گفت حالا اینجا تلفن گرونه برسم ایران....
و اون الان ایرانه و حتی یه بارم زنگ نزده..
جتی تولدمم تبریک نگفت...:(
خودم بهش زنگ زدم مهمونی بود انگار ولش گفت ناشناس زنگ می زنی تو صداش خنده بود کفتم پس چی...نمی تونست حرف بزنه اینو فهمیدم.....و بعدش گفت حالا بهت زنگ می زنم لحنش خوب نبود...قطع کردیم بازطاقت نیاوردم همه چیزو سعی کردم خوب ببینم. زنگ زدم گفتم..تولدمو بهم زودی تبریک بگو..که من برم...گفت ا امروز بود!!!
اکی مبارک باشه... بعدش گفت حالا بهت زنگ می زنم در صد سال آینده...و تا الان هم باز زنگ نزده...
دلم گرفته
از اینکه بوسیدمش هنوزم ناراحت خیلی بد نیستم..پون از اون به بعد دیگه وقتی دختر پسرا رو می بینم همو بوس می کنن دیگه بغض کلومو نمی گیره..به خدا هم می کم خدایا من پویا رو دوست داشتم..تو که وضعیت منو می بیتی....و...
و وقتی برگشتم فهمیدم اون جایی که بهم ایمیل زده برای اکی شدن کارم پول شویی و اینا بوده و ...خلاصه که نه قرارداد امضا نکردم و در واقع یعنی اون امید و خبر بی خودی بود که یه بار دیگه دنیا داشت رو سرم آوار می شد..
از اون ورم این کسی که سفارت المان بود رو ردش کردم....اصلا حوصله شو نداشتم..به خودش علاقه مندم نمی کرد..و تعصبی بودن....حتی جا اینکه خوشحال شه که من دارم می گم با دوستم پاریس بودم و الان حالم خیلی بهتره...غیرای بازی در میاره و طعنه که آره مثل اینکه پس پاریس خیلی خوش گذشته....کلی عصبانی شدم ازش و گفتم بهش به درد هم نمیخوریم..اتفاقا این هفته هم ایمیل زده که همو ببینیم و رابطه عاطفی شه حالا بعد راجع به حقوقی که من ازش خواستم که حق طلاق/سفر و ..با هم صحبت کنیم منم کفتم شرمنده من نمی تونم زندانبانمو دوست داشته باشم...اکه دوست داشتنو ازدواج این شکلیه ..چه کاریه همین آلمان ازدواج می کنم...
جالبه یه لحظه به پویا که تو پاریس گفتم یه بنده خدایی پز می داد که تو سفارته و.....( و واقعا برای من تو سفارت بودن این یارو هیچ اهمیتی نداشت چون درسته که اینا امگانات و حقوق خوبی دارن ولی سوال مهم اینجاست که اگر بیان بیرون اونوقت چی...یا حالا کمی از مردم چنین شانسیو دارن که علوم انسانی بخونن و بعدش جای تدریس و کلی جون کندن بتونن پول خوبی در بیارن..آخه این دیگه فخر فروشیش چیه....پویا می گفت ااای رفیق پیدا کردیا....و من نمی تونستم حتی جریانو چه جوری بهش بگم...نکنه فکر کنه منم دختر خائنیم که اون یارو رو گذاشتم سر کار یا....ولی راستش اصلا بین من و اون آدم هیچ رابطه ی خاصی نبود..یه ابطه یکی دو هفته ای و بدون احساسا..اونم با اون طرز فکر بیزنسی اون آدم.....با اینکه شغل پویا هم خوب بود ولی یادم نمی یاد هیچ وقت از شغلش وو امکاناتش و اکه باهاش دوست بشم یا ازدواج کنم فلان کارو برام می کنه و ...حرف زده باشه.....هیچ وقت..همیشه می گه اگه کسی لازم داشته باشه کمک می کنه....و من این اخلاقشو دوست دارم....
جایی که پویا می تونست ازم پول بگیره و من هم با کمال میل بهش می دادم فهمیدم دنبال چنین چیزی نیست...اونموقع نمی کفتم به خودم ای وای این آقاهه عاشق منه یا....فقط اون حادثه و حرفا و نوع حرف زدن پویا و حالت نگرانیش و صداقتش منو مجدوب می کرد.... اون جای 300-400 هزار تومن در واقع قلب منو به دست آورده بود....و من گرجه که خودخواه م مغرور نیستم ولی به دست آوردن قلبم اونم به تمامی..و حتی منطقی...چیزی نبود که مرد دیگه ای تونسته باشه انجامش بده....
به هر حال
الان 4 ماهه آلمانم...
چند روز پیش رفتم یه مرکز اسلامی واسه تولد حضرت زهرا
با یکی دو نفرم که حرف زدم اونا هم هی می گفتن برو رستوران و ......و این کاریه که عار نیست و اصلا مهم نیست و ....و تازه کار تو رستوران خوبه و ...یکیشونم از سختیهای خودش دو دوره دانشجوییش می کفت....و اینکه اونم در به در از هر کافه ای می پرسیده که کار دارن یا نه و...
از اونجا هم کاری گیر نیاوردم ولی خب اصلا هدفمم واسه کار نبود..تا دیدم اون مجلس هست رفتم که کمی دلم باز شه.....
تو این مدت با همه جا و سفارت ایران و همه تماس گرفتم...امروز دیگه به رستتورانهای ایرانی زنگ زدم...
قبلش به پزشکای ایرانی 2-3 تا شون زنگ زدم..
واقعا که..یارو زده خودشو رنیس دپارتمان فلان...ولی وقتی رفتم پیشش هیچ کمکی نکرد...
دیروزم رفتم پیش یه دندون پزشک که از این دوره هایی که هم کمک می کنی و پوا می گیری هم تهش مدرک می گیری مدرک تحصیلی که خیلی خوبه.....ولی خب یارو گفت فکر می کنه چون من دانشجوو ام حق چنین کاریو ندارم و .....
پس فردا می رم مارین پلانز می پرسم...
و تو راه برگشت روی صندلی زیر آسمون خدا تنها بودم و کلی گریه کردم...همش آیه الکرسی می خونم اینجوری هی خودمو دلداری می دم که خدا اگر چیزیو بخواد می شه و....ولی خب خیلی سختمه..خیلی
94530:کل بازدید |
|
0:بازدید امروز |
|
119:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |